در کانال یوتیوب ما سابسکرایب کنید!
حافظ » غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۸ حافظ شیرازی
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی
- که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
- شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
- تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
- عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
- اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
- ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح
- سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
- به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
- بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
- که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
- که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
- که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
- نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی
- به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
- که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
- که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
- که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
- که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی