برنامه سخنی با ما(ه)
غزل شمارهٔ ۴ از استادِ سخن سعدی شیرازی
ابومحمّد مُشرفالدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری) متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب «استادِ سخن»، «پادشاهِ سخن»، «شیخِ اجلّ» و حتی بهطور مطلق، «استاد» دادهاند.
0:00 – آغاز
0:26 – مقدمه
0:50 – بیوگرافی سعدی شیرازی
2:21 – خوانش غزل شماره 4
4:01 – پایان
سعدی شیرازی » غزلیات
غزل شمارهٔ ۴
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
- اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
- تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
- بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
- به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
- شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
- که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
- به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
- کسی ملامت وامق کند به نادانی
- گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
- نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
- هنوز با همه دردم امید درمانست
- فراغت از تو میسر نمیشود ما را
- بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
- به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
- چرا نظر نکنی یار سروبالا را
- مجال نطق نماند زبان گویا را
- خطا بود که نبینند روی زیبا را
- چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
- حبیب من که ندیدست روی عذرا را
- نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
- چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
- که آخری بود آخر شبان یلدا را