آواز بیات ترک – ادیب خوانساری و موسی خان معروفی

ادیب خوانساری

غزل شماره ۳۴۰ و ۶۳۷

آواز بیات ترک - ادیب خوانساری

ادیب خوانساری – آواز بیات ترک
تار: موسی خان معروفی
شاعر: سعدی شیرازی
شاعر: مجمر اصفهانی
اثر: غزل شماره ۳۴۰ – ۶۳۷
خواننده : ادیب خوانساری
آواز بیات ترک – ردیف موسی خان معروفی

( زیرنویس موجود در ویدیو را مشاهده کنید )

موسی معروفی (زادهٔ ۱۲۶۸ در تهران – درگذشتهٔ ۷ شهریور ۱۳۴۴ در تهران) موسیقی‌دان، نوازندهٔ تار، مدرس و گردآورنده ردیف موسیقی ایرانی بود. وی پدر جواد معروفی بود. وی علاقه‌ی زیادی به تکمیل کردن نت‌نویسی ردیف داشت و آثار و تصنیف‌های زیادی از خود به یادگار گذاشته است، از جمله تصنیف «موسم گل» که مرتضی حنانه برای سریال هزاردستان ملودی این تصنیف را انتخاب (به علت هم‌دوره بودن تصنیف و اتفاق داستان)، تنظیم و ارکستراسیون بی‌نظیری کرده است.

سید حسین بن علی مجمر اصفهانی از سادات طباطبایی و از شاعران قرن سیزدهم هجری می باشد. او در اواخر قرن دوازدهم هجری در زواره (شهری در استان اصفهان)به دنیا آمد و پس از تحصیل علوم متداول و کسب فنون ادب به تهران رهسپار شد و به خدمت معتمد الدوله نشاط اصفهانی که از رجال دانشمند و از معارف شعرای قاجاریه بود راه یافت. نشاط که از استعداد و قریحه مجمر مطلع گشت به تربیت وی همت گماشت و پس از چندی او را به دربار فتحعلی شاه برد و وسیله تقرب او نزد خاقان مغفور گردید.

غزل نخست از مجمر اصفهانی ( درگذشته 1225 ه.ق در سن 35 سالگی از تذکره رضاقلی‌خان هدایت ) میباشد که در جواب غزل شماره ۳۴۰ استاد سخن سعدی شیرازی گفته شده است که روایت آن از مقاله “جستجویی برای بهترین غزل سعدی ” از مسعود فرزاد میباشد، روایت:
” شنیدم‌ که‌ یک‌ وقت‌ مجمر شاعر دربار فتحعلی‌شاه‌ ادعا کرد که‌ می‌تواند به‌ خوبی‌ سعدی‌ غزل‌ بسازد. به‌جرم‌ این‌ بی‌ادبی‌ او را به‌ زندان‌ افکندند. از زندان‌ برای‌ ادبای‌ وقت‌ پیغام‌ فرستاد که‌ بهترین‌ غزل‌ سعدی‌ را انتخاب‌ کرده‌، برای‌ او بفرستند تا جواب‌ آن‌ را بگوید. مجمر غزل شماره ۳۴۰ استاد سخن را چنین جواب داده است:

تو اگر صاحب‌ نوشی‌ و اگر ضارب‌ نیش
‌دیگران‌ راست‌، که‌ من‌ بی‌خبرم‌ از تو زخویش‌
به‌ چه‌ عضو تو زنم‌ بوسه‌؟ نداند چه‌ کند
بر سر سفرة‌ سلطان‌ چو نشیند درویش
‌از تو در شکوه‌ و غافل‌ که‌ نشاید در عشق‌
طفل‌ نادانم‌ و آگه‌ نه‌ ز نادانی‌ خویش
‌زلف‌ بر دوش‌ و سخن‌ بر لب‌ و غافل‌ که‌مراست
‌مشگ‌ بر سینة‌ مجروح‌ و نمک‌ بر دل‌ ریش‌
همه‌ درخورد وصال‌ تو و ما از همه‌ کم‌
همه‌ حیران‌ جمال‌ تو و ما از همه‌ بیش‌
میزنی‌ تیغ‌ و ندانی‌ که‌ چه‌ سان‌ می‌گذریم
‌گرگ‌ در گله‌ ندارد خبر از حالت‌ میش‌
آخر این‌ قوم‌ چه‌ خواهند ز جان‌های‌ فکار؟
آخر این‌ جمع‌ چه‌ جویند ز دل‌های‌ پریش‌؟
به‌ رهی‌ می‌روم‌ اما به‌ هزاران‌ امید
قدمی‌ می‌نهم‌ اما به‌ هزاران‌ تشویش‌
تا چه‌ با دردکشان‌ می‌رود از آتش‌ می
‌صوفیان‌ را چو به‌ افلاک‌ برد دود حشیش‌
رفت‌ مجمر به‌ در شاه‌، بگو گردون‌ را
هرچه‌ کردی‌ به‌ من‌، آید پس‌ از زینت‌ در پیش‌
(مجمر) “

غزل شماره ۳۴۰ سعدی که مجمر آن را جواب گفته است:
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
من بی‌کار گرفتار هوای دل خویش
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
این تویی با من و غوغای رقیبان از پس
وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
همچنان داغ جدایی جگرم می‌سوزد
مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمه پادشه آن گاه فضای درویش
زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس
طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش
عاشقان را نتوان گفت که بازآی از مهر
کافران را نتوان گفت که برگرد از کیش
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش
من خود از کید عدو باک ندارم لیکن
کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش
تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی
می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش
ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند
من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش

غزل دوم در بخش دوم آواز – غزل شماره ۶۳۷ از سعدی شیرازی:
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی
اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی
ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است
به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی
شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی
به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی

ادیب خوانساری – آواز بیات ترک
تار: موسی خان معروفی
شاعر: سعدی شیرازی
شاعر: مجمر اصفهانی
اثر: غزل شماره ۳۴۰ – ۶۳۷
خواننده : ادیب خوانساری
آواز بیات ترک – ردیف موسی خان معروفی

( زیرنویس موجود در ویدیو را مشاهده کنید )

موسی معروفی (زادهٔ ۱۲۶۸ در تهران – درگذشتهٔ ۷ شهریور ۱۳۴۴ در تهران) موسیقی‌دان، نوازندهٔ تار، مدرس و گردآورنده ردیف موسیقی ایرانی بود. وی پدر جواد معروفی بود. وی علاقه‌ی زیادی به تکمیل کردن نت‌نویسی ردیف داشت و آثار و تصنیف‌های زیادی از خود به یادگار گذاشته است، از جمله تصنیف «موسم گل» که مرتضی حنانه برای سریال هزاردستان ملودی این تصنیف را انتخاب (به علت هم‌دوره بودن تصنیف و اتفاق داستان)، تنظیم و ارکستراسیون بی‌نظیری کرده است.

سید حسین بن علی مجمر اصفهانی از سادات طباطبایی و از شاعران قرن سیزدهم هجری می باشد. او در اواخر قرن دوازدهم هجری در زواره (شهری در استان اصفهان)به دنیا آمد و پس از تحصیل علوم متداول و کسب فنون ادب به تهران رهسپار شد و به خدمت معتمد الدوله نشاط اصفهانی که از رجال دانشمند و از معارف شعرای قاجاریه بود راه یافت. نشاط که از استعداد و قریحه مجمر مطلع گشت به تربیت وی همت گماشت و پس از چندی او را به دربار فتحعلی شاه برد و وسیله تقرب او نزد خاقان مغفور گردید.

غزل نخست از مجمر اصفهانی ( درگذشته 1225 ه.ق در سن 35 سالگی از تذکره رضاقلی‌خان هدایت ) میباشد که در جواب غزل شماره ۳۴۰ استاد سخن سعدی شیرازی گفته شده است که روایت آن از مقاله “جستجویی برای بهترین غزل سعدی ” از مسعود فرزاد میباشد، روایت:
” شنیدم‌ که‌ یک‌ وقت‌ مجمر شاعر دربار فتحعلی‌شاه‌ ادعا کرد که‌ می‌تواند به‌ خوبی‌ سعدی‌ غزل‌ بسازد. به‌جرم‌ این‌ بی‌ادبی‌ او را به‌ زندان‌ افکندند. از زندان‌ برای‌ ادبای‌ وقت‌ پیغام‌ فرستاد که‌ بهترین‌ غزل‌ سعدی‌ را انتخاب‌ کرده‌، برای‌ او بفرستند تا جواب‌ آن‌ را بگوید. مجمر غزل شماره ۳۴۰ استاد سخن را چنین جواب داده است:

تو اگر صاحب‌ نوشی‌ و اگر ضارب‌ نیش
‌دیگران‌ راست‌، که‌ من‌ بی‌خبرم‌ از تو زخویش‌
به‌ چه‌ عضو تو زنم‌ بوسه‌؟ نداند چه‌ کند
بر سر سفرة‌ سلطان‌ چو نشیند درویش
‌از تو در شکوه‌ و غافل‌ که‌ نشاید در عشق‌
طفل‌ نادانم‌ و آگه‌ نه‌ ز نادانی‌ خویش
‌زلف‌ بر دوش‌ و سخن‌ بر لب‌ و غافل‌ که‌مراست
‌مشگ‌ بر سینة‌ مجروح‌ و نمک‌ بر دل‌ ریش‌
همه‌ درخورد وصال‌ تو و ما از همه‌ کم‌
همه‌ حیران‌ جمال‌ تو و ما از همه‌ بیش‌
میزنی‌ تیغ‌ و ندانی‌ که‌ چه‌ سان‌ می‌گذریم
‌گرگ‌ در گله‌ ندارد خبر از حالت‌ میش‌
آخر این‌ قوم‌ چه‌ خواهند ز جان‌های‌ فکار؟
آخر این‌ جمع‌ چه‌ جویند ز دل‌های‌ پریش‌؟
به‌ رهی‌ می‌روم‌ اما به‌ هزاران‌ امید
قدمی‌ می‌نهم‌ اما به‌ هزاران‌ تشویش‌
تا چه‌ با دردکشان‌ می‌رود از آتش‌ می
‌صوفیان‌ را چو به‌ افلاک‌ برد دود حشیش‌
رفت‌ مجمر به‌ در شاه‌، بگو گردون‌ را
هرچه‌ کردی‌ به‌ من‌، آید پس‌ از زینت‌ در پیش‌
(مجمر) “

غزل شماره ۳۴۰ سعدی که مجمر آن را جواب گفته است:
  1. هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
  2. هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
  3. این تویی با من و غوغای رقیبان از پس
  4. همچنان داغ جدایی جگرم می‌سوزد
  5. باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
  6. زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس
  7. عاشقان را نتوان گفت که بازآی از مهر
  8. منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
  9. من خود از کید عدو باک ندارم لیکن
  10. تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی
  11. ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند
  • من بی‌کار گرفتار هوای دل خویش
  • چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
  • وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
  • مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش
  • خیمه پادشه آن گاه فضای درویش
  • طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش
  • کافران را نتوان گفت که برگرد از کیش
  • خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش
  • کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش
  • می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش
  • من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش
غزل شماره ۶۳۷ سعدی
  1. ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی
  2. اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
  3. به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
  4. ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است
  5. شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
  6. به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
  7. دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
  • دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی
  • ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی
  • جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی
  • به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی
  • تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی
  • کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی
  • وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی

ویدیوهای دیگر