در کانال یوتیوب ما سابسکرایب کنید!
فرخی یزدی
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات
غزل شماره ۱۶۸ فرخی یزدی
ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم
چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم
شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن
در ظاهر اگر افسر و دیهیم نداریم
دنیا همه مال همه گر هست چرا پس
ما قسمتی از آنهمه تقسیم نداریم
هر مشکلی آسان شود از پرتو تصمیم
اشکال در این است که تصمیم نداریم
در راه تو دل خون شد و جانم بلب آمد
چیز دگری لایق تقدیم نداریم
پابند جنون دستخوش پند نگردد
ما حاجت پند و سر تعلیم نداریم
تسلیم تو گشتیم سراپا که نگویند
در پیش محبان سر تسلیم نداریم
- ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم
- شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن
- دنیا همه مال همه گر هست چرا پس
- هر مشکلی آسان شود از پرتو تصمیم
- در راه تو دل خون شد و جانم به لب آمد
- پابند جنون دستخوش پند نگردد
- تسلیم تو گشتیم سراپا که نگویند
- چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم
- در ظاهر اگر افسر و دیهیم نداریم
- ما قسمتی از آنهمه تقسیم نداریم
- اشکال در این است که تصمیم نداریم
- چیز دگری لایق تقدیم نداریم
- ما حاجت پند و سر تعلیم نداریم
- در پیش محبان سر تسلیم نداریم