در کانال یوتیوب ما سابسکرایب کنید!
حافظ » غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۸ حافظ شیرازی
من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
همتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس
که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم
ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان
که فراموش مکن وقتِ دعایِ سحرم
خُرَّم آن روز کز این مرحله بَربَندَم بار
و از سرِ کوی تو پُرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
- من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
- دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
- همتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس
- ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان
- خُرَّم آن روز کز این مرحله بَربَندَم بار
- حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
- پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
- لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
- که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
- که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم
- که فراموش مکن وقتِ دعایِ سحرم
- و از سرِ کوی تو پُرسند رفیقان خبرم
- دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
- تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم