صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات »
غزل شماره ۴۹۴ صائب تبریزی
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
از پر و بال پریزاد خوش آیندترست
جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا
لب میگون نتوانست ترا کردن مست
نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا
خواهد از چشمه خورشید برآوردن گرد
گر چنین خط دمد از صبح بناگوش ترا
نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
چشم گویاست زبان لب خاموش ترا
نه چنان فصل بهار تو بود بر سر جوش
که دم سرد خزان افکند از جوش ترا
بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا
- طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
- از پر و بال پریزاد خوش آیندترست
- لب میگون نتوانست ترا کردن مست
- خواهد از چشمه خورشید برآوردن گرد
- نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
- نه چنان فصل بهار تو بود بر سر جوش
- بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
- بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
- جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا
- نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا
- گر چنین خط دمد از صبح بناگوش ترا
- چشم گویاست زبان لب خاموش ترا
- که دم سرد خزان افکند از جوش ترا
- می توانستم اگر کرد فراموش ترا