حکایت روبه و کلاغ

روبه و کلاغ

نوشته

حکایت

حکایت روبه و کلاغ خردمند
متن و شعر: مهربان

روبهی در میانه جنگل کلاغی دید و گفت:
آیا این سخن که از خردمندی تو می‌گویند درست است؟
کلاغ پاسخ داد: من آنچه که می‌دانم حاصل ندانسته‌هایم است.
روبه چشمان خود گرد کرده گفت: پس من از تو یک سؤال می‌پرسم و پاسخ تو نشان‌دهنده دانش توست. آن چیست که چشم دارد اما نمی‌بیند، گوش دارد ولی نمی‌شنود، وجود دارد ولی ناپیداست؟
کلاغ خردمند به شعری پاسخ داد:

ساز خاموش ندارد اثری بر دل زار
مشک بی‌بو نبرد راه دراز بر ره یار
جهل عاقل، حرف جاهل، فرد غافل، فهم باطل
همگی هم‌سفر و هیچ ندارند به بار





اشتراک گذاری با ذکر نام و منبع بلامانع می‌باشد